سرمایه داری در شهری زندگی میکرد،
اما به هیچ کسی ریالی کمک نمیکرد فرزندی هم نداشت وتنها با همسرش زندگی میکرد در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد...
با توام
ای لنگر تسکین
ای تکانهای دل
ای ارامش ساحل
با توام
ای نور ای منشور ای تمام طیفهای افتابی
با توام ای دلشوره شیرین ای شادی غمگین
ماندن "مرد" می خواهد...
پشتِ کسی که آمده ای و اهلی اش کرده ای،
را دم به دقیقه خالی نکردن "مرد" می خواهد...
مردانگی به منطقی بودن نیست...
عشق و عاشقی کردن "مرد" می خواهد...
کسی نمیتواند به طبیعت بگوید چرا زمستان شدی؟ چرا پاییز نماندی؟ کسی نمیتواند به برف بگوید که چرا آب شدی؟
یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟
کسی نمیتواند به زمین اعتراض کند که چرا انقدر سرد میشوی...
ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺩﺍﻧﻪ ﺟﻤﻊ می کنند.
ﺯﻧﺒﻮﺭﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند ، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽﺧﺎﻧﻪ می سازند.
ﭘﺮﺳﺘﻮﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ نمی زنند، ﺍﻣﺎ ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ می روند. ....
ﺁﺩﻣﻬﺎ.......