پدرم عقیده داشت یه زنِ نیرومند میتونه از یه مَرد هم قویتر باشه !
پدرم عقیده داشت یه زنِ نیرومند
میتونه از یه مَرد هم قویتر باشه !
مخصوصاً اگه تویِ دلش
عشق هم باشه ...
فکر میکنم یه زنِ عاشق ،
تقریباً
نابود نشدنی باشه ...
جان_اشتاین_بک
پدرم عقیده داشت یه زنِ نیرومند
میتونه از یه مَرد هم قویتر باشه !
مخصوصاً اگه تویِ دلش
عشق هم باشه ...
فکر میکنم یه زنِ عاشق ،
تقریباً
نابود نشدنی باشه ...
جان_اشتاین_بک
فقر چیست؟!
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ:
دوتا ﺍﻟﻨﮕﻮ ﺗﻮﯼ ﺩﺳﺘﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ دوتا ﺩﻧﺪﻭﻥ ﺧﺮﺍﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻫﻨﺖ.
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ:
استفاده لوازم آرایشی برای یک دختر از نخ دندانش زودتر تمام بشه.
ﻓﻘﺮ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ:
ﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺱ ﻓﺨﺮﯼ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻭ ﺯﻥ ﺻﯿﻐﻪ ﺍﯼ ﭘﺴﺮ ﻭﺳﻄﯿﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﯽ ﺍﻣﺎ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﮐﺸﻮﺭ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﻭ ﻧﺪﻭﻧﯽ.
در زندگی هر کدام از ما
چیزهایی هست
حتی اندک و کوچک
که دیگران ندارند یا حواسشان نیست
بیا برای همان اندک ها
بخاطر همان کوچک ها
لبخند بزنیم
بیا تا بیشتر قدر یکدیگر را بدانیم
حال آدم خراب پرسیدن ندارد
اما ...
دستانش گرفتن دارد.
روزی عده ای کودکان بازی میکردند . حضرت موسی از کنارشان گذشت . کودکی گفت : موسی ما میخواهیم مهمانی بگیریم و خدا را دعوت کنیم از خدا بخواه در مهمانی ما شرکت کند .موسی گفت من می گویم اما نمیدانم خدا قبول کند یا خیر ؟ موسی به کوه رفت ولی از تقاضای کودکان چیزی نگفت .
خداوند فرمود موسی صحبتی را از یاد نبرده ای ؟ موسی به یاد قولش با کودکان افتاد و خواسته کودکان را گفت .
از خلاصه روزهاى انتظار
که میدانم حوصله به خرج نمیدهى تا تمام آن را بشنوى
فقط این را میگویم:
دلتنگى ام آنقدر بزرگ شده است
که اگر ببینى،شاید نشناسى...
#بهرنگ_قاسمى
یه آدمهایی هستن تو زندگی
که باعث میشن یه کم بلندتر بخندی،
یه کم بزرگتر لبخند بزنی
و یه کم بهتر زندگی کنی...
قدر آدم خوب های زندگیمون رو
یه کم بیشتر بدونیم...
اینم عجیبترین اطلاعات کشور عزیزمان ایران
عجیب ترین های ایران:
لیلیپوت ایران
ماخونیک نام روستایی است از توابع بیرجند در استان خراسانجنوبی؛ این نقطه از ایران بهواسطه قدکوتاه بودن بیشتر ساکنانش به لیلی پوت ایران مشهور است. ماخونیک یکی از هفت روستای شگفتانگیز جهان است. روستای لیلیپوتی ایران شهرت و آوازهاش را از زنان و مردان کوتاه قامت خود دارد که شبها، زیر سقفی کوتاهتر از سقف خانههای ما چشم میبندند و صبحها، از چهارچوبهایی کوتاهتر از چهارچوبهای خانههای ما پا بیرون میگذارند.
از شخصی پرسیدند: روزها و شب هایت چگونه می گذرد؟
با ناراحتی جواب داد: چه بگویم! امروز از گرسنگی مجبور شدم کوزه ی سفالی که یادگار سیصد ساله ی اجدادم بود بفروشم و نانی تهیه کنم..!
گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و تو اینگونه ناشکری می کنی؟
هرگز احساس با تقوا بودن نکن.
هرگز تظاهر نکن که حق با توست.
هرگز گرفتار این دام نشو.
هرگز فکر نکن که دیگری خطاکار است.