غروب که می شد مادرم سبزی هایی را که از باغچه چیده
غروب که می شد مادرم سبزی هایی را که از باغچه چیده و شسته بود داخل یک سبد چوبی کنار حوض می گذاشت تا آبش کشیده شود ...
بعد آستین پیراهن چین دار آبی کم رنگش را بالا میزد و وضو میگرفت ،،
روی بهار خواب سجاده سبزش را پهن میکرد و با آن قد رعنایش قامت می بست ،،
عجب قیامتی بود در قدقامتش ...