دلم
باران دلم دریا دلم لبخند ماهی ها دلم بوی خوش بابونه می خواهد
دلم یک باغ پر نارنج دلم آرامش ترد و لطیف
صبح شالیزار دلم صبحی سلامی بوسه ای عشقی
نسیمی عطر لبخندی
دلم شعری سراسر دوستت دارم
دلم دشتی پر از آویشن و گلپونه می خواهد دلم
مهتاب می خواهد که جانم را بپوشاند
دلم دنیای این روز من و ما را از اول مهربان
تر شاد تر آباد تر حتی بگویم زیر و رو وارونه می خواهد دلم … دلم یک اتفاق تازه می
خواهد…
زنــــدگـی
فـــردا نیست،
زنـــدگـی
امــــروز است،
زنـــدگـی
قـصّــه ى عـشـق است و امـیـــــد،
صحنـه
ی غمهــــا نیست…
به
چــه می انــدیـشی؟
حال خوبی ست
گلی
را دیدن
و
نچیدن از باغ
قامت
گل نشکستن زیباست
و
رها بودن آواز قناری در باغ
حال من خوب است اما با تو بهتر می شوم
آخ
… تا می بینمت
یک جور دیگر می شوم
با
تو حس شعر در من بیشتر گل می کند
یاسم
و باران که می بارد معطر می شوم
در
لباس آبی از من بیشتر دل می بری
آسمان
وقتی که می پوشی کبوتر می شوم
آنقدر
ها مرد هستم تا بمانم پای تو
می
توانم مایه ی گهگاه دلگرمی شوم
میل
- میل توست اما بی تو باور کن که من
در
هجوم باد های سرد پرپر می شوم
از مرتضی پاشایی پرسیدند: «الان که میدونی بیماریت یه سرطان بدخیمه و درمان هم نداره، زندگیت چه فرقی کرده؟
مرتضی پاشایی گفت: «زندگیم فرقی نکرده، همان کارهایی رو میکنم که قبلا میکردم. ولی با شماها یه فرقی دارم. قدر ثانیههای زندگیم رو بیشتر میدونم و از هر ثانیه زندگیم، بیشتر از شما لذت میبرم. قدر نگاه مادرم و لبخند پدرم را بیشتر از شما میدونم. هر ثانیه از عمرم را با عشق سپری میکنم چون هر لحظه ممکنه این نفس بره و دیگه برنگرده. چون میدونم دیگه فرصت جبرانی نیست باید بهترین باشم و باید بهترین استفاده رو بکنم
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﯼ ﺩﻧﺠﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺧﻮﺩ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ....
ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ.
ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮ ﺷﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ