اوبونتو
یک
پژوهشگر مردم شناس، در آفریقا، به تعدادی از بچه های بومی یک بازی را پیشنهاد کرد.
او
سبدی از میوه را در نزدیکی یک درخت گذاشت و گفت هر کسی که زودتر به آن برسد آن
میوه های خوشمزه را برنده می شود.
همه چیز در همان
لحظه ای به پایان می رسد
که
قدمهای تو باز می ایستد
هراسی
به خود را مده
از
پذیرفتن این حقیقت که
هنوز
پله ای تا کمال فاصله باشد
تنها
پیوند میان ما
خط
نازک همین فاصله است
برخیز
و بی هراس خطر کن
از «فرانک لوید
رایت» معمار بزرگ و نامدار در سن ۸۳ سالگی پرسیدند:
از
میان کارهای بزرگی که کردهای کدام را بیشتر دوست داری؟
پاسخ
داد: «کار بعدی را
مــا دراین
دنیــا نیستیــم ،دنیــا در درون مــاست.
هـررشته
از "دی اِن اِی "مــا کلِ تاریخ تـکامـل حیات را حمل می کند.
درک
ایـن واقعیـت ، "کلیــد زنـــدگـی" مـــاست.
مادر بزرگ
باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت: آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه.اونقده
دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد. دلم پر میکشید که حاجی بگه
دوست دارم ونگفت
گاهی
وقتا یواشکی که کسی نبود،زیر چادر چند تا بشکن می زدم.آی می چسبید.
لبخند بزن به
زندگی…!
لبخند
بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند .
و
به بلبلانی که با حس وشوقی وصف ناپذیر برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند.
لبخند
بزن به دیروزی که خوش بود و به امروزی که زیباست و به فردایی که رویایی
دلم میخواستهای
من زیادند…
بلندند…
طولانیاند…
اما
مهمترین دلم میخواستها این است که انسان باشم…
انسان
بمانم…
انسان
محشور شوم…
خوشبخت ترین
مخلوق خواهی بود
اگر
امروزت را آنچنان زندگی کنی که گویی
نه
فردایی وجود داردبرای دلهره و
نه
گذشته ای برای حسرت..
اگر
برای شاد بودن در پی دلیل نباشی….
وقتی که راه
نمیروی، نمی دوی ؛
زمین
هم نمیخوری واین" زمین نخوردن " محصول سکون است نه مهارت!
وقتی
که تصمیمی نمیگیری، کاری نمیکنی ؛
اشتباه
هم نمیکنی و این " اشتباه نکردن" محصول انفعال است نه انتخاب !