آدم هاوقتی کودک اند میخوآدماهند برای مادرشان هدیه بخرندولی
آدم هاوقتی کودک اند
میخوآدماهند برای مادرشان
هدیه بخرندولی پول ندارند
وقتی که بزرگترمی شوند،
پول دارندولی وقت هدیه
خریدن ندارند!وقتی که پیر
می شوند،پول دارند
وقت هم دارندولی مادر ندارند
آدم هاوقتی کودک اند
میخوآدماهند برای مادرشان
هدیه بخرندولی پول ندارند
وقتی که بزرگترمی شوند،
پول دارندولی وقت هدیه
خریدن ندارند!وقتی که پیر
می شوند،پول دارند
وقت هم دارندولی مادر ندارند
و شاید دلتنگىِ غروبِ جمعه
نفرینِ مادرى باشد،
که گوشه ى آسایشگاه
یک هفته انتظار کشید و
کسى سراغش را نگرفت!
"خدا صداى مادران را اول از همه میشنود..."
علی_قاضی_نظام
غروب که می شد مادرم سبزی هایی را که از باغچه چیده و شسته بود داخل یک سبد چوبی کنار حوض می گذاشت تا آبش کشیده شود ...
بعد آستین پیراهن چین دار آبی کم رنگش را بالا میزد و وضو میگرفت ،،
روی بهار خواب سجاده سبزش را پهن میکرد و با آن قد رعنایش قامت می بست ،،
عجب قیامتی بود در قدقامتش ...
مادر بزرگ
باچارقدش اشکش را پاک کرد و گفت: آخ دلم می خواست عاشقی کنم ولی نشد ننه.اونقده
دلم می خواست یه دمپختک را لب رودخونه بخوریم ، نشد. دلم پر میکشید که حاجی بگه
دوست دارم ونگفت
گاهی
وقتا یواشکی که کسی نبود،زیر چادر چند تا بشکن می زدم.آی می چسبید.
با یزید بسطامی گفت: آن که بازپسین کارها دانستم و پیش از همه بود،
رضای مادر بود. آنچه در جمله مجاهدات و ریاضات غربت می جستم